خلسه

دلنوشته

ایستاده ام پای مادری

میترا
خلسه دلنوشته

ایستاده ام پای مادری

سلام و صبح بخیر . ممنون که به یادمی . خدا شاید یک من بزرگتر باشد که مرا پیش می راند تا زمین بخورم و برخیزم و راه بیوفتم . این دنیا ارزش غصه خوردن ندارد وقتی همه چیز به مرگ ختم می شود . آنسوی مرگ شاید باغی باشد و رودی از شیر و عسل و پرندگانی که می خوانند ولی کی می گوید من آنجا دلم برای خودم تنگ نمی شود؟

آنجا اگر هزاران حوری و غلام باشد اگر کوه گنجی باشد و سایه ای دنج و کنیزکی که بادت بزند . اگر خدا هم بیاید و با تو یک چای دبش بنوشد نمی ارزد به یک لبخند بچه هایم .

خدایا اگر دوستی اگر دشمن . اگر دردی اگر درمان من تسلیمم به رضای تو به شرط لبخند بر لب بچه هایم . جهنم ببر مرا به گناه بی گناهی . گردن بزن مرا به گناه دوست داشتنت ولی این دوروز دنیا بگذار بچه هایم شاد باشند .

من ایستاده ام پای عاشقی . ایستاده ام پای زندگی . ایستاده ام پای مادری

لبریز اشکم و آه . و سرم از درد پر است .نا امیدم . از تو و قدرتت . از تو و رحمتت . از تو و دلسوزیهایت . این جرم سنگینی است می دانم . می توانی به جرم نا امیدی نابودم کنی . ولی اگر مردی ثابت کن من اشتباه کردم . خانواده ام را دریاب .

از دوست و آشنا هرچه کشیدم هرچه دیدم بماند پای نامردمی ولی خدایی تو را باید ببینم قبل از مرگم



تاريخ : شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴ | 9:46 | نویسنده : میترا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.