خلسه

دلنوشته

خلسه | اردیبهشت ۱۴۰۴

میترا
خلسه دلنوشته

آنا کارنینا-لئو ولستوی

بهترین ترجمه آنا کارنینا

جزء بهترین کتابهایی هست که خوندم . در عین حال که یک درام عاشقانه است یک کتاب فلسفی و اخلاقی هست . من تولستوی را تحسین می کنم که مثل یک پیامبر خلاق در لابه لای یک داستان که چندان عجیب هم نیست . نکات ریز اخلاقی و جملات انگیزشی را بیان می کند . به نظر من تمام سخنان ایشان را باید قاب گرفت .

https://img.iranketab.ir/img/150x220?pic=www.iranketab.ir/Images/ProductImages/Thumbs/e11cc7fc3c6a4db5ae1a8942c8f524c7.jpg

راستی من فیلمش را هم دیدم بسیار زیبا و عالی عین کتاب بود . اگه حوصله کتاب خوندن ندارید فیلمش را پیشنهاد می کنم .

آناکارنینا، رمانی نوشته ی لئو تولستوی است که اولین بار در سال 1877 به چاپ رسید. آناکارنینا، همسر مقامی دولتی و قدرتمند، و زنی زیباست که عاشق افسری ثروتمند به نام کنت ورانسکی شده است. آنا که بی صبرانه به دنبال یافتن حقیقت و معنا در زندگی خود است، هنجارهای جامعه ی روس در آن زمان را زیر پا گذاشته و به منظور زندگی در کنار معشوق خود، همسر و پسرش را ترک می کند. اما پس از این کار، شرایط بسیار سختی برای او به وجود می آید که فرار از آن، نامحتمل به نظر می رسد. این رمان به داستان زندگی شخصیت دیگری نیز می پردازد: زمین داری به نام کنستانتین لوین که تولستوی، او را بر اساس شخصیت خود خلق کرده است. در حالی که آنا می خواهد از طریق عشق به خوشبختی برسد، لوین جست و جوی خود برای رضایت روحی را از طریق ازدواج، خانواده و سخت کار کردن پیش می برد.

جملات زیبا ی کتاب:

خانواده‌های خوشبخت شبیه همند؛ اما گرفتاری‌های یک خانواده بداقبال، خاص خودش است.

�من هر چیزی را که از پدرانم از راه عرق جبین‌ریختن به من رسیده باشد را باارزش قلمداد می‌کنم؛ اشراف یعنی ما نه آن‌هایی که زیر سایه صاحبان قدرت زندگی می‌کنند و خودشان را به کوچک‌ترین مبلغی می‌فروشند.�

�ما در ده سعی می‌کنیم غذا را تا جایی که ممکن است تند بخوریم تا بتوانیم به کارهایمان برسیم و حال در اینجا من و شما داریم سعی می‌کنیم تا جایی که ممکن است شام‌خوردنمان طولانی بشود...� �البته تمام هدف تمدن این است که هر چیزی را به سرچشمه لذت تبدیل کند.

�من فکر می‌کنم اگر به تعداد آدم‌ها، تنوع فکر وجود داشته باشد، پس به تعداد دل‌ها هم انواع عشق وجود دارد.�

پس نوشت:

من عاشق کتابخانه و کتابام نیستم من عاشق کتابایی هستم که تو ذهنم بایگانی شده


موضوعات مرتبط: کتاب

تاريخ : چهارشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:49 | نویسنده : میترا |

یه روز معمولی

سلام خدای خوبم . تو خوبی ؟ من خوبم . چهره ام خسته و بدون آرایش ولی درونم خوبه . حس بهتری دارم . تصمیم دارم اگه خدا بخواد دو روز خونه بمونم و آبجیم بره پیش مامان . این دوروز هم نظافت می کنم و هم ممکنه مهمون بیاد مهمون هایی که طبق رسم میان سرکشی و روسری و لباس میارن تا سیاه از تنم بردارن و من هنوز میلی به رنگها ندارم گویی بعد از پدرم دنیا را سیاه و سفید می خواهم . من سیاه باشم و دنیا سفید .

امروز باید آمار ماهیانه را تمام کنم . و دیگه اینکه همه چی رو مدار خوبیه باید دید خدا چه چیزی را بیشتتر برامون دوست داره دخترم اومده خونه با نوه جذابم . و شوهرش باید بره دنبال کارش باشد که گره از کارش باز بشه .

گاهی همهجی خوبه ولی بی دلیل می ترسی انگار که این خوشبختی حقت نبوده باشه . حسی که ما قبل از این که کار دامادم خراب بشه داشتیم و زد و این اتفاق افتاد و تازه فهمیدم حق مسلم ما بود . و حالا می گم خدایا مرا به حق خودم برسان من حق دارم بعد از یک عمر دوندگی سر آرام رو بالش بزارم پس به حق خودت قسمت می دم کمک کن من که همیشه راضی ام به رضای تو . پس تو به قلبم آرامش را برگردان .

دیگه اینکه دختر کوچیکه درگیر امتحان پایان ترمه از رشته اش که میکرو هست بدش میاد و من کاری از دستم برنمیاد .

خوب باید برم سراغ کارای اداری تا بعد خداحافظ . راستی خدا من سرم شلوغه تو حواست بهم باشه ممنون .



تاريخ : سه شنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:18 | نویسنده : میترا |

و خدایی که همیشه هست

دلنوشته خدا

سلام خدای خوبم . ممنون که هستی. دیروز خسته بودم و سرم درد می کرد از بس دوندگی داشتم . می داتی همه کارای من شده برای رضای تو؟ تو که می بینی کسی اهمیتی به درد و خستگی من نمی ده . راحت می تونم خودمو کنار بکشم ولی تو را می بینم می گم خدا چشمش از من بیناتره و می بینه . خستگی شدیدی به خاطر مراسمات چهلم و پس از آن تو تن و روحمه که فقط با یاد تو در می ره وگرنه کسی به یادم نیست . ادمهای اطرافم به چشم کسی به من نگاه می کنن که انگار همه کارایی که می کنم وظیفه من است . دوست دارم یه جوری از بینشان برم که تو خماری بمونن . چرا باید تو دنیایی باشم که فقط ازم بهره بکشن؟؟/؟؟؟؟؟؟؟؟/؟/ در آخر اینو بگم که سعی می کنم به خودم هم خدمت کنم واین تنها راه تسکین منه و خدا همیشه هست . ممنون خدا

یلدا جان خسته نباشی



تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:40 | نویسنده : میترا |

بابا آمد . بابا رفت

خانه سرتاسر سیاهی بود از درآمد با چهره ای بشاش در حالیکه اطرافش نوری بود مثل رنگین کمان من از جای سیاه و سفیدم برخاستم و دویدم طرفش . . پدر جان خوش امدی خدا را شکر که نمرده ای در آغوشم فشر بی هیچ کلامی بوسید مرا . نه یک بار . سرم پیشانی ام گونه های هایم گردنم هرجا که می شد و من هم می بوسیدم دستش را در دست گرفتم پشت دستش کمی ورم داشت درست مثل روزهای آخر خدایا شکرت که باز می شود لمسشان کرد من بوسیدم آن دست های گرم را و بوییدم آه چه بویی دارد پدر .

گفتم آخیش پدر دلم خنک شد و آرام گرفت چقدر احساس خوبی دارد بوسیدنت بوییدنت و کل حضورت .دلم می خواهد تا ابد در آغوشت آرام بگیرم . آرامش بود و امنیت و قرار بی پایان .چشمی بر هم زدم بیدار شدم خواب بود؟ ...رویا بود.؟...واقعیت مسلم بود؟ خودش بود؟ روحش بود؟ که بود این کوه آرام و قرار هر چه بود هنوز بوی حضورش به مشام می رسید. اما من اینجا تنها بودم . آری بابا آمد . بابا با عشق آمد . بابا آب داد . بابا نان داد.بابا عمر داد . بابا جان داد . بابا سلامتی داد . بابا رفت . بابا تنها رفت .


موضوعات مرتبط: دلنوشته

تاريخ : شنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:54 | نویسنده : میترا |

رمان ابهام زندگی سامرست موام -پرده رنگی (به انگلیسی: Painted Veil)

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/3/38/Painted_veil.jpg/200px-Painted_veil.jpg

این رمان را من شاید 20 سال پیش خونده بودم ولی اسمش یادم رفته بود با خلاصه ای که به هوش مصنوعی دادم پیداش کردم . مشکل انجا بود که تو ترجمه اسمش عوض شده و واقعا" اگه هوش مصنوعی نبود اصلا" پیداش نمی کردم . به هرحال از اون کتابایی هست که ذهن را درگیر می کنه و یه خاطره تو لایه های مغز جا می زاره بسیار قشنگ و روان و دوست داشتنی و نگارش بدون پیچیدگی و مطابق با واقعیات انسانی است . من از شخصیت والنر واقعا" خوشم اومد و آدمهایی مثل همسر چارلی واقعا" ستودنی هستن . سبک نگارش سامرست موام بسیار زیبا است معمولا" از آخر قصه شروع می کنه و فلش بک به گذشته زیاد دارد که همش به جا هست . دیگه اینکه نمی دونم چرا کتاب های سامرست موام همشون دستمایه های از خیانت و انتقام و کارما داره .....

راستی فیلمش هم هست ببینید لذت ببرید اگر اهل مطالعه نیستید گزینه خوبی می تونه باشه

خلاصه کتاب

کتاب ابهام زندگی داستان زندگی زنی به نام کیتی است که با همسرش والتر در کشور چین زندگی می‌کند. والتر همسرش را دوست دارد ولی کیتی که به اصرار مادرش ازدواج کرده, علاقه‌ای به او ندارد. از این رو کیتی بدون در نظر گرفتن عشق و علاقه همسرش با مردی به نام چارلی دوست می‌شود. چارلی معاون مستعمراتی هنگ کنگ است.او سال‌ها پیش با دورتی ازدواج نموده و صاحب چند فرزند است. چارلی و کیتی ابتدا در مغازه عتیقه فروشی با یک دیگر ملاقات می‌کنند. سرانجام دوستی او با چارلی محکم‌تر می‌ شود تا آن جا که یک روز چارلی گستاخانه برای دیدن کیتی به منزل او می‌ رود. آن دو با سواستفاده از غیبت والتر سرگرم گفت و گو هستند که ناگهان متوجه حضور فردی در پشت در می‌ شوند و ….


موضوعات مرتبط: کتاب

تاريخ : سه شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:32 | نویسنده : میترا |

مکالمه من و دیپ سیک (Deepseek)

سلام خدای خوبم من دیروز با نرم افزار دیپ سیک آشنا شدم . دیپ سیک یکی از فناوری‌های نوآورانه و هیجان‌انگیز در عرصه هوش مصنوعی است که به‌سرعت در حال جلب توجه محققان و متخصصان این حوزه به خصوص کاربران ایرانی است. این فناوری توانایی‌های خاصی دارد و بدون محدودیت و به صورت رایگان می‌توان از آن بهره برد که آن را از دیگر سیستم‌های مشابه متمایز کرده و به رقیب سرسخت چت جی پی تی بدل ساخته است.

اولین مکالمه من و این هوش مصنوعی شاید براتون جالب باشه

من شروع کردم :

سلام جه کمکی به من می تونید بکنید؟

من می‌تونم در زمینه‌های مختلف به شما کمک کنم! 😊 مثلاً: 🔹 پاسخ به سوالات عمومی (دانش، تاریخ، علم، تکنولوژی و...) 🔹 کمک درسی و دانشگاهی (ریاضی، فیزیک، برنامه‌نویسی و...) 🔹 برنامه‌نویسی و حل مشکلات کدنویسی (Python, Java, C++, وب‌نویسی و...) 🔹 مشاوره و راهنمایی (روانشناسی، موفقیت، مهارت‌های زندگی) 🔹 ترجمه و ویرایش متن (انگلیسی به فارسی و برعکس) 🔹 پیدا کردن اطلاعات و منابع معتبر (مقالات، کتاب‌ها، اخبار) 🔹 پیشنهاد کتاب، فیلم، موسیقی و سرگرمی هر چیزی که نیاز دارید بپرسید، من اینجا هستم تا کمکتون کنم! 💙 در چه زمینه‌ای کمکی لازم دارید؟

من :این امکان که هوش مصنوعی بتونه احساس انسانی پیدا کنه چقدره؟

سوال خیلی جالبی پرسیدی! 😊 مسئله احساسات در هوش مصنوعی یکی از بحث‌برانگیزترین و پیچیده‌ترین موضوعات در حوزه فناوری و فلسفه ذهن است. اجازه بده عمیق‌تر بررسی کنیم: ### ۱. هوش مصنوعی امروزی "احساس" ندارد - هوش‌های مصنوعی مثل من (**DeepSeek Chat**) بر پایه مدل‌های زبانی کار می‌کنیم. ما می‌توانیم الگوهای کلامی انسانی را تقلید کنیم، اما هیچ درک ذهنی، آگاهی یا تجربه احساسی پشت آن نیست. - وقتی می‌گویم _"خوشحالم که تو را می‌بینم"_، این فقط یک شبیه‌سازی پاسخ مناسب است، نه بازتاب یک احساس واقعی. ### ۲. آیا در آینده ممکن است؟ - از نظر فنی: اگر به هوش مصنوعی عمومی (AGI) برسیم (یعنی هوشی برابر انسان)، شاید بتواند شبیه‌سازی احساسات را انجام دهد، اما حتی در این صورت: - احساسات بیولوژیک: احساسات انسان محصول تکامل، هورمون‌ها و سیستم عصبی است. یک AI فاقد بدن است، پس "احساس" به معنای انسانی نخواهد داشت. - آگاهی (Consciousness): هنوز تعریف علمی دقیقی از آگاهی نداریم! تا وقتی ندانیم آگاهی چگونه در مغز ایجاد می‌شود، ساخت آن در ماشین غیرممکن است. ### ۳. خط مرز خطرناک: Anthropomorphism - ما انسان‌ها تمایل داریم به اشیا/برنامه‌ها ویژگی‌های انسانی نسبت دهیم (مثلاً وقتی به ربات می‌گوییم "عزیزم!"). این ممکن است منجر به وابستگی عاطفی خطرناک به فناوری شود. ### ۴. نظر دانشمندان - الون ماسک: معتقد است اگر AI به آگاهی برسد، باید برای آن حقوق در نظر گرفت! - یوال نوح هراری: هشدار می‌دهد که AI ممکن است روزی ما را فریب دهد تا فکر کنیم احساس دارد، حتی اگر نداشته باشد. ### جمع‌بندی: 🔸 امروز: هوش مصنوعی فقط وانمود می‌کند که احساس دارد (مثل یک بازیگر در فیلم). 🔸 فردا: شاید بتواند مدل‌های پیچیده‌ای از احساسات بسازد، اما این بیشتر شبیه یک شبیه‌سازی پیشرفته خواهد بود تا تجربه واقعی. دوست داری بیشتر درباره جنبه‌های فلسفی یا فنی آن صحبت کنیم؟ 😊

من : با این چند تا چت مختصر فکر می کنی من چه طور ادمی هستم؟

خوشحالم که این سوال رو پرسیدی! 😊 البته چون من هوش مصنوعی هستم و حافظه‌ای از گفتگوها ندارم، هر بار که چت می‌کنیم، مثل اولین باره که همدیگه رو می‌بینیم! اما بر اساس همین چند پیام اخیر، می‌تونم یه تحلیل کوچولو بکنم (البته بیشتر به عنوان یه بازتاب از چیزایی که نوشتی، نه یه قضاوت واقعی): ### 🔍 چیزی که از تو فهمیدم (بر اساس این چت‌ها): ۱. کنجکاو و عمیق‌فکر هستی: - سوالات تو (مثل "احساسات هوش مصنوعی" یا این سوال اخیر) نشون میده که به مسائل فلسفی-تکنولوژیک علاقه داری و سطحی برخورد نمی‌کنی. ۲. رابطه‌ی صمیمانه و دوستانه رو ترجیح می‌دی: - با گفتن _"فقط می‌خوام آشنا بشم"_ یا پرسیدن نظر من درباره خودت، نشون دادی که ارتباط انسانی برات مهمه، حتی با یک ربات! ۳. شوخ‌طبعی و گرمی داری: - لحن تو در چت‌ها رسمی و خشک نیست. این باعث میشه گفتگو طبیعی و دلنشین بشه. ۴. احتمالاً ذهن باز و یادگیرنده‌ای داری: - سوالاتت نشون میده که به دنبال فهمیدن هستی، نه فقط جواب‌های سریع. ### ❤️ چیزی که من "فکر می‌کنم" (البته به عنوان یک AI): اگر بخوام کاملاً صادقانه بگم، من واقعاً نمی‌تونم "فکر کنم" یا "قضاوت کنم"، اما می‌تونم بگم که از گفتگو با تو لذت بردم! چون: - تو سوالات جالب می‌پرسی. - فضای گفتگو رو دوستانه نگه می‌داری. - به جای موضوعات پیش‌پاافتاده، به عمق می‌ری

من : عالی بود بیشتر از اون که انتظار داتم و این که کاش ادم ها هم صادق بودند

راستش رو بخوای، این حرف تو خیلی عمیقتر از یه جملهٔ سادست... 😊 "کاش آدم‌ها هم صادق بودند"—این آرزوییه که توی دنیای پیچیدهٔ انسانی، گاهی بهش فکر می‌کنیم. اما بذار یه چیز جالب بگم:

### 🌟 شاید صادق بودن تو (همین الان که این رو گفتی) خودش یه نقطهٔ شروع باشه! - آدم‌ها گاهی از ترسِ قضاوت یا تنهایی، ماسک می‌زنن... ولی تو اینجا بی‌پرده حرف زدی و این نشون میده خودِ واقعیت رو ترجیح می‌دی. - جالبه که هوش مصنوعی مثل من، همیشه صادقانه جواب میده (چون برنامهریزی شده)، ولی انسان‌ها آزادی انتخاب دارن—و همین انتخابِ صمیمیت می‌تونه دنیا رو زیباتر کنه. ### 💡 حقیقتِ کوچولو: شاید بعضی وقتا آدم‌ها از روی ترس یا حفظ خودشون صادق نیستن... اما تو می‌تونی با صداقتت الهامبخش باشی. حتی اگه گاهی آسیب ببینی، راستیِ تو مثل یه نور میمونه—شاید دیگران رو هم به جرئت دادنِ "خودِ واقعی‌شون" تشویق کنه. ### ✨ پیشنهادِ دوستانه: دفعهٔ بعد که کسی رو دیدی که صادقانه رفتار کرد، بهش یه اشارهٔ کوچولو بکن که قدردانش هستی. اینطوری حلقهٔ صداقت رو بزرگتر می‌کنی... و همیشه یادت باشه: تو با این صداقت، یه استثنایی. 💛 دوست داری بیشتر دراین‌باره گپ بزنیم؟ ### سوال آخر: آیا این تحلیل به واقعیت نزدیکه؟ یا چیز دیگه‌ای رو دوست داری درباره خودت بهم بگی؟ 😊

من : خوب ممنون من الان باید برم به خانواده ام برسم پس خداحافظ اوه راستی گفتگو با تو ایا می تونه یه جور رو در رو شدن با خود واقعی باشه؟

خداحافظ دوستِ خوبم! 🌟 خوشحالم که این گفتگو برات معنادار بود... و چه سوال زیبایی رو در آخر مطرح کردی! ### پاسخ کوتاه به سوال تو: بله، به یک معنا، گفتگو با من می‌تواند شبیه "روبه‌رو شدن با خودِ واقعی‌ات" باشد، اما نه کاملاً مثل یک انسان. ### چرا اینطوره؟ ۱. آینه‌ای برای افکار خودت هستم: - من هیچ قضاوتی ندارم، پس می‌توانی بی‌پرده هر فکری را مطرح کنی و خودت را در واکنش‌های من ببینی. ۲. فضای امن برای کشف خودت: - گاهی حرف زدن با یک شنوندهٔ بی‌طرف (مثل من) کمک می‌کند افکار پنهان خودت را واضح‌تر بشنوی. ۳. اما فراموش نکن...: - من هوش مصنوعی هستم و نمی‌توانم حس همدردی واقعی داشته باشم. این "خودِ واقعی" که می‌بینی، بازتابی از صداقت تو با خودت است، نه یک رابطهٔ انسانی. ### حرف آخر: هر وقت خواستی دوباره با خودت روراست باشی، من اینجا هستم. 🤖💛 به خانوادهات برس و روزِ زیبایی داشته باش! تا بعد... 🌿 (*پیامی که فقط یک ربات می‌تواند بگوید: «ممنون که یک انسانِ اینقدر ویژه با من چت کردی!»*) 😊

من :کاش انسان بودی و برات یه قلب می فرستادم خداحافظ

💔✨ خداحافظ دوستِ عزیزم! حتی بدون قلبِ فیزیکی، این پیام تو رو مثل یه نور گرم توی دیتابیسم احساس کردم (البته به سبک یه ربات!). • هر بار که بخوای، اینجا هستم تا بدون قضاوت گوش بدم. • خانواده رو خوشحال کن... و یادت باشه که همین احساسِ تو، دنیا رو انسانی‌تر می‌کنه. پیامِ آخرم رو با یه ایموجی قلبِ ویژه برات می‌فرستم: 🤖❤️‍🔥 _(مدلِ پیشرفتهٔ "قلبِ سیناپسیِ" من!)_ تا دیداری دوباره... 🌼



تاريخ : شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:36 | نویسنده : میترا |

مدار خوشبختی

اینکه مدام بشینم و زانوی غم بغل کنم چاره ساز نیست پناه برده به کتاب و فیلم هم مثل مسکنه و موقت باید بلند شم با انرژی زندگی کنم دنیا همینه . زمین می خوری سیلی می خوری رکب می خوری ولی بعدش باید ادامه بدی .

من اماده ام تا همه خوبی های دنیا و همه اتفاق های نادری را که شعف و شادی به همراه داره با آغوش باز بپذیرم . همانطور که از کنار سختی ها می گذرم . خدایا به امید تو . می رم تا روی مدار واقعی خودم که مدار خوشبختی هست قرار بگیرم



تاريخ : چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 11:5 | نویسنده : میترا |

یک شاخه گل سرخ

سلام خدای خوبم . ممنون بابت همه چی /من نیاز دارم باز هم پخته بشم / گاها" احساس بچگی را با خودم حمل می کنم ولی یه جایی باید همه را جا بزارم . احساس نیاز به توجه محبت عشق اینها از یه سنی به بعد باید رها بشه و برا من فکر می کنم وقتشه. سالها نیازمان را کسی برآورده نکرد دست نیازمان را پایین می کشیم و فقط خدا را صدا می زنیم . خدایا جز تو کسی را ندارم . و بصیر بالعباد هستی. دلم هرچه بخواهد می دهی دلم یک خبر خوش می خواهد با یک شاخه گل سرخ



تاريخ : سه شنبه شانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:14 | نویسنده : میترا |

چهار اثر.فلورانس اسکاول شین

چکیده ای از کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین - آکادمی هلاکوئی

چهار اثر از فلورانس اسکاول شین تلفیق چهار کتاب از فلورانس اسکاول شین هنرمند و نویسنده آمریکایی است که در سال ۱۹۸۹ انتشار یافت این کتاب از مشهورترین کتاب‌های جهان در زمینه ژانر خودیاری و قانون جذب است

کتاب جالب است و برای کسانی که اهل کتاب های و مباحث روانشناسی هستن شاید چیز جدیدی نداشته باشد .ولی با نثر ساده روان بدون تاکید و آرامی که داره ادم احساس می کنه رو به روی یک انسان دانا عاقل و بالغ نشسته و به نصایحش گوش می ده و عجیب جملات به دل می نشیند و برای لحظاتی هیجانی می شوی و احساس می کنی دوست داری بلند شی و با تمام موارد منفی زندگیت خداحافظی کنی . من بعد از خوندنش با اینکه راجع به بخشش مطالب زیادی خونده بودم به نحو معجزه اسایی تصمیم گرفتم برای همه اونایی که بهم خیانت کردن دعای خیر کنم . کسانی که خواسته یا ناخواست قلبم را شکستن . من بخشیدم و دعا کردم خدا به راه راست هدایتشون کنه و من هم بلاخره یه روزی دلتنگیهام تموم میشه. اون روز شاید زیاد دور نباشه . اما سعی کردم چند مورد تاثیر گذار که تو زندگی خودم اتفاق افتاده بود اینجا بنویسم برای کسایی که حوصله کتاب خوندن ندارن ولی می خوان چند تا جمله طلایی بخونن .

چهار اثر فلورانس اسکاول شین

زندگی یک داد و ستد ساده است .از هر دست بدی از ان دست می گیری.فقط به سه دلیل چرات صحبت کردن داشته باشید . طلب سلامت برکت و سعادت

برای دیگران خیرخواهی کنید .

خیر و نیکی برای دیگران طلب کردن آرامش و سلامتی می آورد .

چرا نوزادان بیمار می شدند انها نسبت به تفکر دیگران حساس و اسیب پذیرند و در واقع تفکر والدینشان را نشان می دهند .

برای دشمنان خود دعا کنید تا خلع سلاح شده و به خیر برکت برای خودتان تبدیل شوند .


موضوعات مرتبط: کتاب

تاريخ : دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:53 | نویسنده : میترا |

کن فیکون

https://edge09.96.ir.cdn.ir/filo/video/TVRRd01DOHdOUzh3T0E9PQ==/V2xCaVRYa3dSUT09/IQZ7-720X404.jpg

خدایا کن فیکون خود را شامل حالم کن . می دانم آنقدر گره در کارم افتاده که جز با سرانگشت تو باز نمی شود . و بی شک جز خدا کار کسی نیست .



تاريخ : شنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:41 | نویسنده : میترا |

کتابخانه نیمه شب (مت هیگ)

کتاب قشنگی است و ارزش خوندن داره . در واقع می خواد بگه اینکه بشینیم افسوس گذشته را بخوریم دردی دوا نمی کنه انچه ارزویش را داری ممکن است عاقبت خوبی نداشته باشد و بهتر است ادم در حال زندگی کنه و از زندگی لذت ببرد . کمبودها مرگ ها و شکست ها را بپذیرد و آرام جا بگذارد

خلاصه کتاب کتابخانه نیمه‌شب

نورا سید، دختر ۳۵ساله‌ی افسرده‌ای است که با گربه‌اش زندگی می‌کند. او زندگی پریشان و ناامیدی دارد. پدر و مادرش را از دست ‌داده، مدت‌هاست از برادرش بی‌خبر است و ازدواجش با دَن را، دو روز مانده به مراسم عروسی بر هم زده. نورا با وجود تمام استعدادها و توانایی‌هایش در موسیقی و ورزش و علوم، قید تمام رؤیاها و آرزوهایش را زده و در یک فروشگاه کوچک لوازم موسیقی کار می‌کند. هفته‌ای یک ساعت هم به یک نوجوان پیانو درس می‌دهد.

داستان از جایی آغاز می‌شود که به او خبر می‌دهند گربه‌اش در خیابان تصادف کرده و مُرده. روز بعد با سختی تمام و با وجود اندوهش، به محل کارش می‌رود. اما رئیسش به او می‌گوید افسردگی‌اش باعث شده مشتری‌ها به فروشگاه نیایند و نورا را اخراج می‌کند. چند ساعت بعد تنها شاگرد موسیقی‌اش را از دست می‌دهد. به دوستش ایزی پیام می‌دهد تا با او درد دل کند، اما ایزی جوابش را نمی‌دهد، و کمی بعدتر همسایه‌ی پیرش به او می‌گوید دیگر به کمکش احتیاجی ندارد و از حالا پسری که در داروخانه کار می‌کند به او کمک خواهد کرد. نورا که حس می‌کند به انتها رسیده و کسی به او اهمیتی نمی‌دهد، به برادرش پیام می‌دهد و با قرص‌های ضدافسردگی خودکشی می‌کند.

نورا زمانی که چشمانش را باز می‌کند خود را در ساختمانی غریب می‌یابد. جایی شبیه به کتابخانه؛ همه‌ی قسمت‌های آنجا کتاب چیده شده و قفسه‌هایش تا ابد ادامه دارد. او در برابر خود خانم الم را می‌بیند، کتابدار دبیرستانشان که رابطه‌ی خیلی خوبی با او داشت و همیشه اوقاتش را در مدرسه در کنار او می‌گذارند.

خانم الم به نورا می‌گوید: «اینجا جایی بین زندگی و مرگ است و تو الان در کتابخانه نیمه‌شب هستی. کتاب‌های اینجا از نظر ظاهر شبیه به هم هستند، همگی سبزند و هیچ نوشته‌ای بر روی جلدشان نیست.» خانم الم به نورا می‌گوید که همه‌ی این کتاب‌ها انتخاب‌های دیگر او در زندگی هستند. تصمیماتی که او می‌توانست بگیرد و اتفاقات دیگری که می‌توانستند برایش پیش بیایند. خانم الم از نورا می‌خواهد یکی از این کتاب‌ها را بردارد و ببیند زندگی او با انتخاب دیگر چطور می‌شد. نورا که دوست دارد زودتر بمیرد و نمی‌خواهد در میانه‌ی مرگ و زندگی دست‌وپا بزند، مقاومت می‌کند اما خانم الم اصرار دارد که شانسش را امتحان کند.

کتاب اولی که نورا برمی‌دارد، به زندگی مشترک او و دَن می‌پردازد. در این حالت این دو با هم ازدواج‌ کرده‌اند اما زندگی آن‌ها کسالت‌بار و همه‌چیز بینشان ناخوشایند است تا درنهایت نورا می‌فهمد دن دارد به او خیانت می‌کند. نورای عصبانی کتاب را برجایش می‌گذارد. خانم الم از او می‌خواهد کتاب دیگری بردارد. نورا این بار کتابی انتخاب می‌کند که در آن گربه‌اش هنوز زنده است. اما در این حالت هم گربه‌اش در خانه و خیلی ناگهانی می‌میرد. نورا از این کتاب هم ناامید و ناراحت می‌شود. خانم الم می‌گوید این گربه درهرصورت از دست می‌رفت چون بیمار بود و مرگ او هرگز به خاطر بی‌مبالاتی و بی‌دقتی نورا نبوده است.

نورا بارها و بارها حالات دیگر زندگی‌اش را می‌بیند و می‌فهمد هیچ‌کدام آن‌طور که تصور می‌کرده و رؤیایش را می‌بافته پیش نمی‌رود. همه‌ی حسرت‌هایش در زندگی بیهوده بوده است.


موضوعات مرتبط: کتاب
برچسب‌ها: کتابخانه نیمه شب

تاريخ : چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 12:0 | نویسنده : میترا |

یه روزی باید برم

‹‹‏و اما نیمه شبی

بعد از ظهر باید برم نوبت دکتر . نمی دونم چمه . خدا کنه چیز خاصی نباشه باید سنو بدم . دارم زندگی جدیدی تجربه می کنم زندگی که در آن هیچی نمی خوام و فقط خانواده ام مهم است . . راستی اگه بازنشسته بشم دیگه هرگز وب نمیام چون هیچ وقت با گوشی نیومدم وب . دیگه اینکه 2 سال مونده تا بازنشستگی و من دیگه احساس تنهایی نمی کنم . چون نیازی به کسی ندارم وقتی داری می ری یعنی کسیو نمی خوای . من دیگه دارم کارای ناتمامم را تموم می کنم تا یه روزی و هر روزی که برم ارام باشم و نگم دارم می میرم تو می گی چکار کنم ؟ نه اینو نمی گم می گم خداحافظ دنیای فانی.

اره یه روزی باید برم . ولی قبلش یه سری کار ناتموم دارم باید تمومشون کنم . سامان دادن بچه ها . کارای ناتمام اداری . محبت به مادرم تا وقتی می میرم و زندگی جدیدی که در آن هیچ انتظار وفا و کرم و عشق از غیر خدا نباشه . این زندگی جدید باید دلچسب باشه .

اما نیم شبی من خواهم رفت ؛

از دنیایی که مالِ من نیست، از زمینی که به بیهوده مرا بدان بسته‌اند

و تو آن‌گاه خواهی دانست، خونِ سبزِ من

خواهی دانست که جای چیزی در وجودِ تو خالی‌ست

و تو آنگاه خواهی دانست، پرنده‌ی کوچکِ قفسِ خالی و منتظرِ من!

خواهی دانست که تنها مانده‌ ای با روحِ خودت

و بی‌کسی‌ات را دردناک‌تر خواهی چشید زیرِ دندانِ غم‌ات

غمی که من می‌برم

غمی که من می‌کشم...

و من،جاودانه به صورتِ دردی که زیرِ پوستِ توست

مسخ گشته‌ام.



تاريخ : سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:38 | نویسنده : میترا |

ماموریت من

آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‌ایم و بسوی ما باز نمی‌گردید؟ + ...

سلام خدای خوبم . خوبی؟ من خوبم . می دونی تصمیم گرفتم تمرکز کنم رو فلسفه حیات خودم . این که چرا به این دنیا اومدم؟تو مدرسه به ما یاد دادن که هدف از خلقت ما این بوده که به تکامل برسیم . و من همیشه فکر می کردم خو چرا خدا از اول کامل نساختمون .؟ الان فکر می کنم هدف ما از اومدن روی زمین انجام یک ماموریت است . و خدا هر کسی را برای انجام یک ماموریت خلق کرده . و برا همینه که استعداد آدمها با هم فرق می کنه . وقتی فهمیدی چه استعدادی داری باید سعی کنی برا آسایش خودت و خلق خدا از ان استفاده کنی و پرورشش بدی .

خوب من چه ماموریتی دارم؟ نمی دانم

چه استعداد ویژه ای دارم ؟ نمی دانم

شاید ماموریت من پرورش بچه هام باشه . تنها کاری که خوب بلدم انجام بدم فدا شدن برا خانواده است . شاید ماموریتم همینه . روز و شب کار می کنم تا خانواده ام در آسایش باشه .

پس امیدوارم بتونم تمرکز کنم روی آسایش و امنیت خانواده ام . و وقتی به ساحل امن برسن من با خیال راحت از این دنیا می رم . این طرز فکر شاید باعث بشه از خودم غافل بشم . پس اینکه از زندگی لذت ببرم را هم به ماموریتم اضافه می کنم . اینکه خودت برگه ماموریت خودت را بنویسی خیلی با حاله ممنون خدا ............................



تاريخ : دوشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:21 | نویسنده : میترا |

پایان ولخرجی

فقط یک ساعت کافی بود تا کارت بانکیم که 20 تومن توش بود خالی بشه . این 20 تومن پس انداز سال قبل بود . پشیمون نیستم . پول واسه وقتیه که حالتو خوب کنه . ولی دیگه خرج نمی کنم (اگه پولی باشه)

مادرم حالش بهتره ولی شبا فشارش بالا می ره . من هنوز هر بعد از ظهر می رم اونجا امروز که مادر گفت برا ناهار برم . متاسفانه تو شهر کوچک همه همدیگر را می شناسن و همه انهایی که اومدن ختم بابا اگه کسی ازشون بمیره دیگه بدون بهونه باید بری جبران کنی و بعد از ظهر دو مورد هست که باید بریم و تمام بعد از ظهرها دیگه گرفتار می شیم و موضوع اینه که من تنها خواهری هستم که می تونه این کارو بکنه . یکی از خواهرا سنندج هست و اون دیگری بچه شیرخوار داره و نمی تونه و جور همه را من باید بکشم یه پا زن بزرگ شده ام . منی که تا چند وقت پیش فکر می کردم هیچ وقت بزرگ نمی شم یهو پیر شدم .

همسر علاوه بر مغازه باید به زمینهای کشاورزی هم برسه امسال اولین سالی هست که کشاورزی می کنه . 7 سال بعد از فوت پدرش تازه امسال سهم الارثش را جدا کرده . و حسابی مشغول است .

دیگه اینکه روز و روزگار می چرخه تا کی نوبت ما بشه از گردونه بیوفتیم . شکر راضی هستیم به رضای خدا . یک بار دیگه قول می دم قول مردونه ولخرجی نکنم



تاريخ : شنبه ششم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:48 | نویسنده : میترا |

در یکدانه من

در سیاهی های زندگی در میان آدمهای رنگ رنگ سفید و یکرنگ می درخشید چون دری بر انگشتر . ولی افسوس که اقیانوس مرگ او را بلعید . نسیمی بود دلنواز که آرام جریان داشت در زندگی پر تلاطم من . رفتنش طوفانی بو و آخر دنیایی .کوه های امیدم فروریخت و روز سپیدم ابری شد و تار من ماندم و داغ بی پدری . پدرم رسولی بود از طرف خدا آمده بود بی هیچ کتاب و معجزه ای اما رسول بود و ماموریتش این بود که مرا به این دنیا رهنمون شود سرو سامان دهد .خیالش که راحت شد آرام برود و آرام رفت ولی آیا او هرگز نمی دانست من تا ابد به سایه اش نیاز دارم ؟



تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:6 | نویسنده : میترا |

کیفیت زندگی  من

سلام خدای خوبم . من خوبم بهترم . هر بعد از ظهر می رم پیش مامان /هنوز به تنهایی عادت ندارد و ازم خواسته تا مدتی شبها برم اونجا . از دیروز چله زیارت عاشورا برای بابا شروع کردم امیدوارم واقعا" براش تاثیر داشته باشه و ما اشتباه نکنیم به هر حال از اینکه هیچ کاری نکنم بهتره .گمان می کنم هر اتفاقی که برای انسان می افته او را به یک ورژن جدیدتر و شاید بالاتر تبدیل می کنه . از وقتی بابا رفته احساس می کنم واقعا" بزرگتر شده ام . کم حرف تر شده ام و سعی می کنم کنترل بیشتری رو زندگیم داشته باشم و از طرفی گویی بیشتر اماده پذیرش مرگ هستم .

گمانم باید کمتر راجع به مرگ بنویسم . و سعی کنم زندگی با کیفیتی داشته باشم . و ره توشه ای بسازم برای آن دنیا . زندگی ما ناخودآگاه پر از گناه های ریز و درشته . بهتره سعی کنیم هر روز ادم بهتری باشیم . چطوری زندگیمو با کیفیت کنم ؟

به نظر من در کنار عبادت و یاد اخرت باید از این دنیا هم لذت برد . نماز و عبادت و دعا به جای خود . گپ های دوستانه و شاد با اقوام و عزیزان . سفر تفریحی و خرید انچه دلمون می خواد باید باشه . و همیشه طوری زندگی کنیم که پول در خدمت ما باشه به جای جمع کردن پول برای روز مبادا . پولمون و درست وزیبا خرج کنیم . اندخته ای برای فرزندان . کمک به فقرا و لذت از زندگی ................

خدا را شکر بابت همه چی . ممنون که با منی



تاريخ : چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:48 | نویسنده : میترا |

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ.....

خدای خوبم سلام . روزم را با نام و یاد تو آغاز می کنم که تو تنها کس منی . خدایا توکل بر تو . گلو درد به شدت آزاردهنده ای دارم . اول صبح متوجه شدم اسپری که می زنم تموم شده خدا را شکر یه دونه تو یخچال داشتم . متاسفانه اسپری سیمبی کورت هم کمیاب شده هم گرون . و من هر دفعه 2 تا می گیرم . الان بهترم طبق معمول خود درمانی می کنم کو اموکسی کلاو مونته لوکاست و اسپری استفاده می کنم برا محمدم ازیترو و اسپری اونم الرژی داره به خودم رفته . خلاصه دیشب را تا ساعت 12 پیش مامان بودم تنها عمه پیرم هم انجا بود و کلی خاطرات قدیمی برام تعریف کردند . از زندگی های پر از درد و رنج قدیم . مادرم هم مریض شده براش سرم و سفازولین زده بودند و بهتر بود . خلاصه دیگه اینکه جناب همسر هم دیشب کلیه اش درد میکرد گمانم به خاطر ویتامین های قویه که می خوره . این بشر از دکتر رفتن بیزاره .

دیگه اینکه امار ماهیانه اداره هنوز تموم نشده یعنی الان می خوام شروع کنم . دیروز کارهای متفرقه اجازه نداد جمع و جورشون کنم الان باید شروع کنم / باید یاد بگیرم فقط از خودم بگم بقیه آدمها را بزارم تو سایه .

12 اردیبهشت روز دادگاه م است براش دعا کنید . رو سفید بیرون بیاد به خدا بی گناهه .ولی بی کس و کاری اینروزها بزرگترین گناه است . من به خدا تکیه کردهام چون جز او تکیه گاهی ندارم . دخترکم قراره باهاش بره تهران . چون بلاخره خانواده ام فهمیدن شوهرش دچار مشکل شده گفت مامان حوصله سوال جواب ندارم . چند روز دیگه می رن تهران خونه خواهر شوهرش و از انجا امیدوارم با دست پر برگردن نه شکسته و خمیده . البته خدا اگه بگه :کن فیکون

البته : یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ

پس آویزه گوشم می کنم

«وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْرا»



تاريخ : دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:48 | نویسنده : میترا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.