سلام صبح بخیر . دیشب خواب خانه قدیمی پدری را دیدم . تو پذیرایی اش مامانم کلی گل طبیعی گذاشته بود . با خودم گفتم مادرم چه امید به زندگی خوبی داره . کلا این مدت خیلی خواب می بینم . خیر است ان شاءالله.
هر روز که دخترم زنگ می زنه انتظار دارم ازش خبر خوب بشنوم ولی فکر کنم دیگه باید بی خیال درست شدن کار شوهرش بشم . تو این مملکت دستایی تو کاره که هرکی بخوان می زارن و هرکیو نخوان نمی زارن .شده حکایت اون مرده که تو دادگاه قاضی ازش می پرسه به چه دلیلی زنت را کتک زدی و کبود کردی ؟
میگه اگه دلیل داشت سرشو می بریدم .
خلاصه تسلیم قضا و قدر می شم . دست و پا زدن بی خودی و زجه و ناله الکی هیچی رو درست نمی کنه . فقط باید زندگی کنم .همین . تمرکز کنم رو زن بودن و مادر بودنم بشورم و بسابم و بسازم .
هرچه می خواهد بشود من که رفته بر بادم . رفته بر بادی بی جهت نه شمال خبر دارد از من نه جنوب .
باد با من برد همه ابرهای عالم را همه غم های چهار دست و پا را
من و باد با همیم تا قیامت بگرد تا بگردیم .مهم نیست که باد مرا با خود برد یا من پرگشودم همسو با باد مهم پرواز است .
تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۴ | 9:7 | نویسنده : میترا |



