گاهی اتفاقایی تو زندگی می افته که انقدر تلخ و ناگوار و ناجور است که سالهاطول میکشه راجع بهش بنویسی . اتفاقی که در زندگی من افتاد از مرگ پدرم تلخ تر بود و چند سالی از عمرم را به باد داد و منی که به روزمره نوشتن عادت دارم نتونستم انو تعریف کنم . البته به صورت محاوره ای تنها دوست صمیمی ام همه را اونوقتا شنیده . من هنوز دست نوشته اون روزها را دارم و نمی دونم چطور دوام اوردم پس ماندهای ذهن که رسوب شده تو مغز و باید با ملولی جادویی زدوده بشن اون محلول شاید همین نوشتن باشه
تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ | 8:46 | نویسنده : میترا |



