خلسه

دلنوشته

بوی نم بوی خاک بوی اتش

میترا
خلسه دلنوشته

بوی نم بوی خاک بوی اتش

رابطه ها از یه جایی به بعد یا نیاز به ترمیم دارند یا تعویض یا تحکیم یا تخریب . اینو چرا گفتم ؟ نمی دونم انگار که همیشه با کلمات بازی کرده باشی و اینبار کلمات ناخواسته به تو تحمیل بشه

دنیا با همه قشنگیاش گاهی برام یه قفس تنگه و تاریکه .انقدر تنگ که تمام استخوانهایم در آن فشرده شده و درد می کنه و آنقدر تاریک که دلم از نور زده میشه . آب و دانی هم اگر هست بوی نا می گیرد .

اونور دنیا اونور این قفس چی هست ؟ ممکنه فضایی باشه بدون درد و رنج و وسواس ذهنی ؟

همه دردها به کنار این وسواسهای ذهنی آزارم می دهد شبها خوابم را آشفته می کند گویی هزاران من که هیچ کدام مثل دیگری نیست در سرم هزار روایت تعریف می کند از همه آنها خسته ام و تنهاترین من همین است اینجا با صفحه کلیدهایی سرد و بیروح ور می ورد و سعی می کند خودش را تخلیه کند . کاش دستگاهی بود همه ذهنم را خالی می کرد . سفید می کرد همه اتاق و پنجره هایش را گرد گیری می کرد و دستمالی می کشید پرش می کرد از خاطره هایی قشنگ و زیبا .

هر بویی تو را به خاطره ای می برد بوی بارون بوی برگهایی که تو پاییز می سوزانند بوی خاک نم خورده بوی آتش حتی آب .ولی وقتی کرونا حس بویایی ات را گرفته انگار نصف خاطره هاتم پاک شده




تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ | 9:32 | نویسنده : میترا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.