
سلام خدای خوبم . ممنون که هستی. دیروز خسته بودم و سرم درد می کرد از بس دوندگی داشتم . می داتی همه کارای من شده برای رضای تو؟ تو که می بینی کسی اهمیتی به درد و خستگی من نمی ده . راحت می تونم خودمو کنار بکشم ولی تو را می بینم می گم خدا چشمش از من بیناتره و می بینه . خستگی شدیدی به خاطر مراسمات چهلم و پس از آن تو تن و روحمه که فقط با یاد تو در می ره وگرنه کسی به یادم نیست . ادمهای اطرافم به چشم کسی به من نگاه می کنن که انگار همه کارایی که می کنم وظیفه من است . دوست دارم یه جوری از بینشان برم که تو خماری بمونن . چرا باید تو دنیایی باشم که فقط ازم بهره بکشن؟؟/؟؟؟؟؟؟؟؟/؟/ در آخر اینو بگم که سعی می کنم به خودم هم خدمت کنم واین تنها راه تسکین منه و خدا همیشه هست . ممنون خدا
یلدا جان خسته نباشی
تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 8:40 | نویسنده : میترا |



