خلسه

دلنوشته

خلسه | آذر ۱۴۰۴

میترا
خلسه دلنوشته

زندگی جدید

ادم همیشه باید راه های جدید را برای ارامش امتحان کنه . باید تلاش کرد هیچ کس ارامش را تو سبد روبان دوزی بهت هدیه نمی ده باید به چنگش بیاری . من دیروز روال جدیدی داشتم به جای اینستا گردی خیاطی کردم .

و محمد وقتی دید من گوشی و ترک کردم اونم شروع کرد درس خوندن . خلاصه کارتم خالیه ولخرجی هم ندارم . اوضاع بدنیست . دیو و دلبر در کنار هم خوش و خرمیم گاهی می زنیم تو سرو کله هم گاهی قهریم گاهی اشتی و روزها به سرعت برق و باد می گذرند . می دونستید سن که بالا می ره زمان زودتر می گذره؟ فکر می کردم توهمه ولی کاملا" واقعیه .

توضیح برخی از دانشمندان در مورد تفاوت در ادراک انسان از گذر زمان با افزایش سن این است که سطح دوپامین در مغز با افزایش سن کاهش می‌یابد. این در حالی است که دوپامین بر درک انسان از زمان و هیجان لحظه‌ای تاثیر می‌گذارد. تأثیر کاهش ترشح دوپامین در مغز می‌تواند باعث شود که گذر عمر سریع‌تر به نظر برسد.

واقعا" اینو می دونستید؟

با این اوصاف دارم به اخرزمان خودم نزدیک می شم .



تاريخ : یکشنبه نهم آذر ۱۴۰۴ | 12:42 | نویسنده : میترا |

تصمیم کبری

https://cdn.bartarinha.ir/servev2/J0YKr5aqSsDv/Bumv1zAHak0,/30.jpg

کلاس دوم که تصمیم کبری را خواندیم مدتها تو شوک بودیم .که تصمیم یعنی چی؟ تصمیم کبری چی بود؟ کتابش را جا نگذارد ؟ کتاب جدیدی بخرد ؟ می گفتن تصمیم گرفته منظم باشه . خلاصه ما بچه های دهه پنجاهی هنوزم وقتی می خوایم تصمیم بگیریم یاد کبری بنده خدا می افتیم و البته نمی دونیم بلاخره عاقبتش چی شد . بماند . من تصمیم هایمهمی گرفتم تو زندگیم و واقعا" برای انجام انها جدی هستم . واز دیشب شروع کردم /

1- اینستا را ترک کردم و گذاشتم برا جوونا . البته پستهای قبلیم می زام بمونن و پیجم را خصوصی کردم و سعی می کنم تا حد امکان وارد نشم . چون وقت و عمرم را هدر می ده . من نه قراره بلاگر بشم نه معروف بشم نه حرف خاصی جز کتابایی که خوندم دارم . پس بهتره بزارم کنار

2- وبلاگ نویسی را فقط برای روزایی که واقعا" دلتنگم نه هر روز . چون کارای اداری زیادی دارم که نباید بزارم تلنبار بشه .

3-باید هر شب به درس پسرکم برسم . افت تحصیلی داره و همه این تصمیمات کبری به خاطر اوست

4- کدخدا را بیخیال بشم . زیاد روش حساب نکنم . نه رو خوبیاش نه رو بدیاش . دیگه از من گذشته انتظاری داشته باشم یا ارزویی .

5- یاد بگیرم چطوری میشه با یک دیو زندگی کرد . تو دنیای ما ادمها دیگه نیستن فرشته ای هم در کار نیست یه مشت دیو دور هم جمع شدیم . خودم شاید از همه بدتر باشم ولی باید یاد بگیرم چطور با دیو سر کنم . اولین چیزی که باید یاد بگیرم اینه که از کسی نرنجم . دیو کارش دیو صفتی است رنجیدن ندارد .



تاريخ : شنبه هشتم آذر ۱۴۰۴ | 12:17 | نویسنده : میترا |

گمونم حالم خوبه

گمونم حالم خوبه که نیازی به نوشتن ندارم . گمونم حالم خوبه که از تنها شدن نمی ترسم . گمونم حالم خوبه که دعوا می کنم داد می زنم . تهدید می کنم و قلمروم را به رخ می کشم بی شک حالم خوبه ولی شاید آب از سرم گذشته .

آنچه مهم است این است که من در زیر انبوهی از نخاله های دنیوی هنوز از روزنی کوچک دنیا را لمس می کنم . هنوز زنده ام



تاريخ : چهارشنبه پنجم آذر ۱۴۰۴ | 11:54 | نویسنده : میترا |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.